از شمارۀ

خرده‌رنج‌های هویت‌بخش

دیگرنگاریiconدیگرنگاریicon

فضیلتِ بازندگی

نویسنده: مهدی عارفیان

زمان مطالعه:6 دقیقه

فضیلتِ بازندگی

فضیلتِ بازندگی

از نظر چوران، در دنیایی که همه‌ی اهالی‌اش مشغول کاری بودند، بیکاری تنها سبک زندگی ارزشمند است.

 

امیل چوران جز آن سال دردناکی که در رومانی، سرزمین مادری‌اش، به تدریس فلسفه‌ گذراند، هیچ‌وقت یک شغل واقعی نداشت. خودش در اواخر زندگی‌اش گفت: «به هیچ قیمتی حقارت شاغل‌بودن را نمی‌پذیرفتم. ترجیح می‌دادم هم‌چون انگلی زندگی کنم، اما شاغل نباشم.» مهاجرت چوران به فرانسه در سال ۱۹۳۷ هم به همین دلیل بود؛ پاریس تنها شهر جهان است که در آن می‌توان بی‌شرمانه فقیر بود.

 

همانند فیلسوف و هم‌مسیر باستانی‌اش، دیوژن کلبی، چوران نیز فقرش را به نشان افتخار تبدیل کرد. برای برآوردن نیازهای اولیه زندگی به محبت غریبه‌ها و بخشندگی دوستانش متکی بود؛ لباس‌های کهنه‌ی دیگران را می‌پوشید و در ازای وعده‌ای غذا، با ذکاوت و هوشش دیگران را سرگرم می‌کرد. راضی بود دست به هر کاری بزند اما سرِ کار نرود. از نظر چوران، در دنیایی که همه‌ی اهالی‌اش مشغول کاری بودند، بیکاری تنها سبک زندگی ارزشمند است. زندگی‌ای خالی از فعالیت، جاه‌طلبی، حواس‌پرتی و مشغله، فضای کافی برای «ظهور معنی» ارائه می‌دهد. به قول چوران: «تمام فضیلت‌ها ریشه در تنبلی و ناتوانی‌مان در عمل‌کردن و به‌انجام‌رساندن برنامه‌های‌مان دارند.» او در عمل هم پیرو سخنانش بود: «اکثر اوقات هیچ نمی‌کنم. من بیکارترین مرد پاریس هستم.»

 

بیکاری برای چوران مسئله‌ای بسیار جدی بود. پروژه‌ی بلندمدتی که سال‌های زیادی از عمرش را صرف آن کرد. چوران چنین مسیری را نه از سر تنبلی، بلکه از سر عطش سیری‌ناپذیرش برای دانش برگزیده بود‌. دهه‌ها قبل از چوران، اسکار وایلد نوشت «هیچ‌کاری نکردن، سخت‌ترین و اندیشمندانه‌ترین کار دنیا است.» اگر تا آخر عمر به هر ساز دنیا برقصیم، چگونه می‌توانیم درکی از آن داشته باشیم؟ برای درک دنیا، به تعمق نیاز داریم و مشغله، دشمن خونی تعمق است. بیکاری این امکان را به چوران می‌داد تا با نگاهی بی‌طرفانه به دنیا بنگرد‌؛ با نگاهی عمیق و فلسفی.

 

جهان‌بینی اصلی چوران نه از کتاب‌ها و مدرسه‌های مجلل، بلکه از پرسه‌زنیِ بی‌هدف در خیابان‌های پاریس و شب‌های بی‌خوابی نشات می‌گرفتند. او فلسفه را نه از پروفسورهای دانشگاه، که از هم‌صحبتی با فقرا و مستان آموخت. با دنبال‌کردن مسیرِ دیگر بیکارانِ بزرگ مانند بارتلبیِ هرمان ملویل و «آبلوموفِ» ایوان گنچاروف، چوران بهترین موقعیت را برای کاوش در نیستیِ تاریک پیش از ما و پس از ما داشت. با اینکه در تمام عمرش پیشه‌ای نداشت، جست‌وجو در این تاریکی شغل تمام‌وقتش بود.

 

چوران شکی به بی‌هدفی دنیا نداشت و نتیجه گرفته بود که هدف اصلی اجتماعات بشری «زندگی انگل‌گونه» است. در نظر او، تنها هدف ارزشمند در دنیایی بی‌معنا، «بازنده بودن» بود. پذیرفتن بازندگی، بخشی از آن شدن و بهترین بهره را از آن بردن، بزرگ‌ترین هدف زندگی‌اش بود. چوران با همان شوق و ذوقی به بازنده‌بودن نگاه می‌کرد که دیگران به ثروت و شهرت و دانش. فهمیده بود که بازندگان بهترین موقعیت را برای درک سازوکار جامعه دارند؛ و از همه مهم‌تر، فهمیده بود که بازندگی، بزرگ‌ترین حقیقت دنیا را در خود پنهان کرده است؛ دنیا و همه‌ی اهالی‌اش چیزی جز پروژه‌ای شکست خورده نیستند.

 

انسان‌ها دائما در حال شکست‌خوردن هستند. ناکامی‌های بزرگ و کوچک، زندگی‌های‌مان را در بر گرفته‌اند. اما بزرگ‌ترین ناکامی‌مان این است که هیچ درکی از «شکست» نداریم. اصلا توانایی فکرکردن به آن و نقشش در زندگی‌مان را نداریم. تکامل یافته‌ایم تا کورکورانه پیرو هر چیزی باشیم که احتمال بقای‌مان را بیشتر می‌کند و تعمق در شکست‌خوردن، همانند تعمق در مرگ و زندگی کوتاه‌مان، کمکی به بقا نمی‌کند. به همین دلیل پس از هر یک از ناکامی‌های متعددی که تجربه می‌کنیم، بدون توجه و بررسی عمقی، از آن می‌گذریم. این بزرگ‌ترین قدرت شکست است، ما طراحی شده‌ایم تا شکست بخوریم؛ از شکست‌های بی‌اهمیت و کوچک گرفته تا بزرگ‌ترین شکست نسل بشر: مرگ و در عین حال همان‌طور که توان درک مرگ را نداریم، توانایی شنیدن صدای سرد شکست را نیز نداریم.

 

جمله‌ی معروف ساموئل بِکِت بازیچه‌ی دست سخنرانان انگیزشی و مربی‌های موفقیت شده است. روزی نیست که نشنویم این جماعت بگویند «بهتر شکست بخور». از نگاه آن‌ها، شکست همیشه درسی پربار و پله‌ای به‌سوی موفقیت است. شکست، دعوای زن و شوهری است که آشتی‌ای بسیار شیرین‌ به‌دنبال دارد. اما چیزی که آن‌ها از شما پنهان کرده‌اند، جمله‌ی بعدی در همین نوشته‌ی بکت است. زیرا از دید بکت، چیزی بهتر از «بهتر شکست‌خوردن» هم وجود دارد؛ «بدتر شکست‌خوردن»؛ به زیر امواج زندگی کشیده‌شدن؛ سر فرود آوردن و تسلیم شدن؛ مُردن. بکت نوشته بود :«دوباره تلاش کن. دوباره شکست بخور. بهتر شکست بخور. یا بهتر از آن، بدتر شکست بخور. و باز هم بدتر. تا روزی که برای همیشه از پا بیفتی‌.» شکست لزوما پلی به موفقیت نیست. بسیاری از اوقات، شکست چیزی جز شکست‌های بیشتر به دنبال ندارد؛ شکست‌هایی تحقیرآمیز و دردناک. راستی، خوب است بدانید بکت از دوستان نزدیک چوران بود. یک‌بار برای چوران نوشت: «در میان خرابه‌‌هایت، خانه‌ای گزیدم.»

 

این زیباسازی ناکامی‌ها، بخشی از پروژه‌ای بسیار بزرگ‌تر است. جامعه‌ی ما هر چیز زشت و آزاردهنده و ناامیدکننده‌ را به‌سرعت خنثی کرده و از دیده می‌پوشاند. هدفش محافظت از سلامت روان من و شما هم نیست. این پروژه دلایل اجتماعی-اقتصادی دارد. اعضای مفید جامعه برای اینکه پول‌سازی کنند و پول بیشتری هم خرج کنند، وام بگیرند و با سود بالایی پس بدهند؛ باید دیدگاه مثبتی به زندگی داشته باشند. کاپیتالیسم بر شانه‌های فیلسوف‌ها و افسردگان بنا نشده است. بانک‌ها به افرادی که شاید همچون هنری دیوید ثورو سر به جنگل بگذارند، وام نمی‌دهند.

 

بدبینان و فیلسوف‌های پوچ‌گرا عناصر خطرناکی هستند. اگر تعدادشان زیاد شود، بهترین جوامع را هم به خطر می‌اندازند. به همین دلیل باید چنین دیدگاه‌های غیراجتماعی‌ای را زیر نظر داشت و در صورت نیاز، نابودشان کرد. لشکر عظیمی از مشاوران، روان‌شناسان، سخنرانان انگیزشی، مربی‌های موفقیت و کارآفرینان بسیج شده‌اند تا مطمئن شوند کسی پایش به روی تاریک زندگی باز نشود و خدای نکرده همانند چوران، به تاریکی بی‌پایان دنیا چشم‌ ندوزد. کتاب‌های بزرگی که به تاریکی روح انسان می‌پردازند، برچسب «هشدار! محتوای حساس» می‌خورند. انگاری که ادبیات به خطرناکیِ سیگار است. با اینکه این زیباسازی‌ها، زندگی مدرن را به دنیایی مصنوعی و سزاوار خنده تبدیل کرده‌اند؛ اکثریت مردم اهمیتی نمی‌دهند. که البته طبیعی است، ناآگاهی و حواس‌پرتی از پایه‌های زندگی مدرن هستند.

 

این بود دانش سوزاننده‌ی چوران. با اینکه تمام زندگی‌اش، هیچ کار جدی‌ای نکرد، کتاب‌هایش جدی‌ترین دیدگاه‌ها به زندگی غریبانه‌ی مدرن را در بر دارند؛ غریبی‌ای که بر شانه‌ی همه‌ی ما فشار می‌آورد.

مهدی عارفیان
مهدی عارفیان

برای خواندن مقالات بیش‌تر از این نویسنده ضربه بزنید.

instagram logotelegram logoemail logo

رونوشت پیوند

نظرات

عدد مقابل را در کادر وارد کنید

نظری ثبت نشده است.